تبسم جونی مامان تبسم جونی مامان ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

تبسم لبخند زندگیمون

اولین ویزیت دکتر

عزیز دل مامانی برای اولین بار در 34روزگیت که 6 بهمن 92 میشد پیش  پزشکت رفتیم... اول که لباست رو در آورد وزن و قدت رو اندازه گرفت.. بعد کلی معاینه ات کرد و بالا و پایین انداختت اما شما همچنان خواب بودی و متوجه نشدی... خدا رو شکر دکتر از همه چیز راضی بود و گفت رشدت خوبه... اما متاسفانه یکم سرما خورده بودی اونم  احتمالا از من  گرفته بودی... و یک شربت اریترو مایسین بهت داد که خوب بشی.. امیدوارم همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه دخی خوشگل من   عکس های عشق مامانی تو مطب دکتر           ...
16 بهمن 1392

چهل روزگی

قشنگ مامانی چهل روزگیت مبارکککککککککککککککککک عزیز دلم روز ها خیلی تند و سریع میگذرند و تو داری روز به روز بزرگتر میشی و من دلم واسه تک تک این لحظات تنگ میشه... چهل روزگیت 12 بهمن میشد که مامان پروین و بابا حسین حمام بردنت و به قول معروف آب چهل روی سرت ریختند و عصرش با کلی دلتنگی به شهرستان بازگشتند... دلم برای هر دوشون خیلی تنگ شده.. ان شاء الله سایه پدر و مادر ها بالای سر فرزندشون باشه... خیلی بهشون زحمت دادم... همیشه بهشون محتاجم حتی الان که دیگه واسه خودم خونه و زندگی دارم.. همسر و فرزند  دارم.. اما وقتی اونها هستند پشتم محکمه.. پناه دارم.. بازم میشم کودک براشون.. خیلی دلتنگشونم ... مامانی بابایی دوستون دارم... &nbs...
16 بهمن 1392

ماهگرد اول

روزها به سرعت گذشت و عزیز دلم 30 روزه شد... هر روز که میگذره ماشالا خواستنی تر و تو دل برو تر میشی دخملک خوشگلم.. چقدر خوشحالم که خدا تو رو بهم داد... بعضی روزها اینقدر تو بغلم میگیرمت و فشارت میدم بعد میگم حکم چلوندن این نی نی خوشگل چیه؟ مامان جونی بدجور عاشقتم ... خدا رو شکر میکنم خدا یک پسر و یک دختر ناز و سالم بهم هدیه داده.. خدایا خودت کمکم کن که بتونم از امانتهایی که بهم دادی به خوبی مراقبت کنم... خدایا خودت حافظشون باش قد دخملی در یک ماهگی: 56 وزن دخملی در یک ماهگی: 4600 دخملک یک ماهه من     ...
16 بهمن 1392

مهمونی

روز شنبه 28 دیماه مصادف با شب ولادت امام محمد و امام جعفر صادق بابا مهدی تصمیم گرفت مهمونی کوچکی به مناسبت به دنیا آمدن تبسم جونی در بوفه ملت برگزار کنه و فقط خانواده های من و بابا مهدی حضور داشتند خدا رو شکر شب خوبی بود و به همه خوش گذشت و تبسم 26 روزه من از اول تا آخر فقط خواب بود و چند دقیقه برای شیر خوردن بیدار شد و دوباره خوابید و اصلا اذیت نکرد..         ...
2 بهمن 1392

بیست روزگی دخملم

تبسم مامانی بیست روزه شد... بیست روزگی به مرکز بهداشت بردمت خدا رو شکر 900 گرم وزن زیاد کرده بودی و یک سانت هم قدت بلندتر شده بود هر روز که میگذره ماشاء الله شیرین تر و خواستنی تر میشی خصوصیاتت: کاملا گردن میگیری با هر خمیازه کشیدنت گریه می کنی وقتی به شکم می خوابونمت هر وقت که خسته میشی سرت رو این طرف و اون طرف برمیگردونی تو خواب قهقه می زنی و صدای خنده هات دل آدمو میبره در کل دختر خوب و آرومی هستی.. هزار ماشاءالله به جونت عزیزترینم   وزن: 3900   قد: 51 ...
2 بهمن 1392

عکسهایی از خانم طلا

دخمل قشنگ مامان اولین بار چند ساعت بعد از تولد خاله سیما با تربت امام حسین کامت رو برداشت در یک روزگی بابات واست شناسنامه گرفت.. در پنج روزگی نافت افتاد... تبسم جونی من چند ساعت بعد از تولد  تبسم من در دو روزگی تبسم من در 5 روزگی  تبسم من از ده تا بیست روزگی قربون اون خنده قشنگت بشم نازنینم ناز نگاهت منو کشته             دخمل شیرینم عاشقتمممممممممم ...
2 بهمن 1392
1